اشعار من

حرف دلم و شعرهایی که خودم میگم

اشعار من

حرف دلم و شعرهایی که خودم میگم

قصد دارم هر وقت حس شعر گفتنم گرفت شعر بگم و در اینجا قرار بدم،و گاهی هم دلنوشته هایم را

بایگانی
آخرین مطالب

وطنم

سه شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۰۷ ب.ظ

وطنم دهستان اسکندری

ای اسکندری از جانم هم سَرتری!

بار ها با خود گفته ام که می شود آیا آوازه ات را پر آوازه کنم ؟

و چه می شد من هم می توانستم چون شهریار شاعر ،خاطرات مشترک با تو بودن رابا کلمات شاعرانه در زنجیر نظم می کشیدم و نامت را بر تارک عرش می نشاندم؟

مگر تو ای اسکندری چه کم از شنگیل آوا و خشگناب شاعر روستا زاده ی تبریزی داری؟

اگر شنگیل آوا داشلی بولاغ دارد و نامش به گوش همگان رسید والله چای بولاغ تو نیز مستعد این آوازه است!

اگر حیدر بابا (نام کوهی)نامی جهانی یافت پس قارا تپه ی تو نیز می تواند این بزرگی را بر دوش تحمل کند که خود نیز از نامش هویداست.

اگر شهریار به شیخ الاسلام  خود می نازد من چرا به آ شیخ رضی الله مان ننازم!

مگر بچه های  تو به تقلید از اسب سواران کم سوار چوب دستی های خود شدند که این شاعر عزیز،چوب سواری کودکان روستایش را به رخ ما می کشد و می گوید: آغاچ مینوب آت گزدیرن گونلریم.

تو خود بگو مگر مادر بزرگهای مهربانی که در شبهای چله با خوردن شبچره های روی کرسی ،برایمان قصه می گفتند کم به خود دیدی تا شهریار کمتر به قری ننه های خود ببالد و بگوید:قری ننه گجه ناغیل دیینده.

و باز می خواهم از تو بپرسم مگر تو کم بیچین چی دلاور  یا مردان خاطره انگیز داشتی تا  سند افتخاری برای ما باشند و یادشان را ذکر کنیم؟

و مگر در تو رسومات زیبایی چون شال سالاماق و بر شالها بایراملیغ باغلاماق و توی توتماق و تویدا آلما آتماق و آشوق اویناماق کم بود تا اسم و رسمی و نام و آوازه ای چون شنگیل آوا از خود بر جای گذاری!

یا اصلا مگر چام سورمق در تو با ول سورمق همشهریان روستایی شهریار چه تفاوتی داشت؟پس چرا من نباید به نام تو بنازم و چرا نباید نامت بلند آوازه باشد و بدرخشد؟

 (هان فهمیدم تو همه ی اینها را بخود دیدی اما صد افسوس که شاعری چون شهریار تبریزی بخود ندیدی تا تو را جاودانه سازد.)

ای اسکندری از جانم هم سَرتری!

بار ها با خود گفته ام که می شود آیا آوازه ات را پر آوازه کنم ؟

و چه می شد من هم می توانستم چون شهریار شاعر ،خاطرات مشترک با تو بودن رابا کلمات شاعرانه در زنجیر نظم می کشیدم و نامت را بر تارک عرش می نشاندم؟

مگر تو ای اسکندری چه کم از شنگیل آوا و خشگناب شاعر روستا زاده ی تبریزی داری؟

اگر شنگیل آوا داشلی بولاغ دارد و نامش به گوش همگان رسید والله چای بولاغ تو نیز مستعد این آوازه است!

اگر حیدر بابا (نام کوهی)نامی جهانی یافت پس قارا تپه ی تو نیز می تواند این بزرگی را بر دوش تحمل کند که خود نیز از نامش هویداست.

اگر شهریار به شیخ الاسلام  خود می نازد من چرا به آ شیخ رضی الله مان ننازم!

مگر بچه های  تو به تقلید از اسب سواران کم سوار چوب دستی های خود شدند که این شاعر عزیز،چوب سواری کودکان روستایش را به رخ ما می کشد و می گوید: آغاچ مینوب آت گزدیرن گونلریم.

تو خود بگو مگر مادر بزرگهای مهربانی که در شبهای چله با خوردن شبچره های روی کرسی ،برایمان قصه می گفتند کم به خود دیدی تا شهریار کمتر به قری ننه های خود ببالد و بگوید:قری ننه گجه ناغیل دیینده.

و باز می خواهم از تو بپرسم مگر تو کم بیچین چی دلاور  یا مردان خاطره انگیز داشتی تا  سند افتخاری برای ما باشند و یادشان را ذکر کنیم؟

و مگر در تو رسومات زیبایی چون شال سالاماق و بر شالها بایراملیغ باغلاماق و توی توتماق و تویدا آلما آتماق و آشوق اویناماق کم بود تا اسم و رسمی و نام و آوازه ای چون شنگیل آوا از خود بر جای گذاری!

یا اصلا مگر چام سورمق در تو با ول سورمق همشهریان روستایی شهریار چه تفاوتی داشت؟پس چرا من نباید به نام تو بنازم و چرا نباید نامت بلند آوازه باشد و بدرخشد؟

 (هان فهمیدم تو همه ی اینها را بخود دیدی اما صد افسوس که شاعری چون شهریار تبریزی بخود ندیدی تا تو را جاودانه سازد.)



منبع:سایت دهستان اسکندری esr-a.blog.ir

ای اسکندری از جانم هم سَرتری!

بار ها با خود گفته ام که می شود آیا آوازه ات را پر آوازه کنم ؟

و چه می شد من هم می توانستم چون شهریار شاعر ،خاطرات مشترک با تو بودن رابا کلمات شاعرانه در زنجیر نظم می کشیدم و نامت را بر تارک عرش می نشاندم؟

مگر تو ای اسکندری چه کم از شنگیل آوا و خشگناب شاعر روستا زاده ی تبریزی داری؟

اگر شنگیل آوا داشلی بولاغ دارد و نامش به گوش همگان رسید والله چای بولاغ تو نیز مستعد این آوازه است!

اگر حیدر بابا (نام کوهی)نامی جهانی یافت پس قارا تپه ی تو نیز می تواند این بزرگی را بر دوش تحمل کند که خود نیز از نامش هویداست.

اگر شهریار به شیخ الاسلام  خود می نازد من چرا به آ شیخ رضی الله مان ننازم!

مگر بچه های  تو به تقلید از اسب سواران کم سوار چوب دستی های خود شدند که این شاعر عزیز،چوب سواری کودکان روستایش را به رخ ما می کشد و می گوید: آغاچ مینوب آت گزدیرن گونلریم.

تو خود بگو مگر مادر بزرگهای مهربانی که در شبهای چله با خوردن شبچره های روی کرسی ،برایمان قصه می گفتند کم به خود دیدی تا شهریار کمتر به قری ننه های خود ببالد و بگوید:قری ننه گجه ناغیل دیینده.

و باز می خواهم از تو بپرسم مگر تو کم بیچین چی دلاور  یا مردان خاطره انگیز داشتی تا  سند افتخاری برای ما باشند و یادشان را ذکر کنیم؟

و مگر در تو رسومات زیبایی چون شال سالاماق و بر شالها بایراملیغ باغلاماق و توی توتماق و تویدا آلما آتماق و آشوق اویناماق کم بود تا اسم و رسمی و نام و آوازه ای چون شنگیل آوا از خود بر جای گذاری!

یا اصلا مگر چام سورمق در تو با ول سورمق همشهریان روستایی شهریار چه تفاوتی داشت؟پس چرا من نباید به نام تو بنازم و چرا نباید نامت بلند آوازه باشد و بدرخشد؟

 (هان فهمیدم تو همه ی اینها را بخود دیدی اما صد افسوس که شاعری چون شهریار تبریزی بخود ندیدی تا تو را جاودانه سازد.)



منبع:سایت دهستان اسکندری esr-a.blog.ir

ای اسکندری از جانم هم سَرتری!

بار ها با خود گفته ام که می شود آیا آوازه ات را پر آوازه کنم ؟

و چه می شد من هم می توانستم چون شهریار شاعر ،خاطرات مشترک با تو بودن رابا کلمات شاعرانه در زنجیر نظم می کشیدم و نامت را بر تارک عرش می نشاندم؟

مگر تو ای اسکندری چه کم از شنگیل آوا و خشگناب شاعر روستا زاده ی تبریزی داری؟

اگر شنگیل آوا داشلی بولاغ دارد و نامش به گوش همگان رسید والله چای بولاغ تو نیز مستعد این آوازه است!

اگر حیدر بابا (نام کوهی)نامی جهانی یافت پس قارا تپه ی تو نیز می تواند این بزرگی را بر دوش تحمل کند که خود نیز از نامش هویداست.

اگر شهریار به شیخ الاسلام  خود می نازد من چرا به آ شیخ رضی الله مان ننازم!

مگر بچه های  تو به تقلید از اسب سواران کم سوار چوب دستی های خود شدند که این شاعر عزیز،چوب سواری کودکان روستایش را به رخ ما می کشد و می گوید: آغاچ مینوب آت گزدیرن گونلریم.

تو خود بگو مگر مادر بزرگهای مهربانی که در شبهای چله با خوردن شبچره های روی کرسی ،برایمان قصه می گفتند کم به خود دیدی تا شهریار کمتر به قری ننه های خود ببالد و بگوید:قری ننه گجه ناغیل دیینده.

و باز می خواهم از تو بپرسم مگر تو کم بیچین چی دلاور  یا مردان خاطره انگیز داشتی تا  سند افتخاری برای ما باشند و یادشان را ذکر کنیم؟

و مگر در تو رسومات زیبایی چون شال سالاماق و بر شالها بایراملیغ باغلاماق و توی توتماق و تویدا آلما آتماق و آشوق اویناماق کم بود تا اسم و رسمی و نام و آوازه ای چون شنگیل آوا از خود بر جای گذاری!

یا اصلا مگر چام سورمق در تو با ول سورمق همشهریان روستایی شهریار چه تفاوتی داشت؟پس چرا من نباید به نام تو بنازم و چرا نباید نامت بلند آوازه باشد و بدرخشد؟

 (هان فهمیدم تو همه ی اینها را بخود دیدی اما صد افسوس که شاعری چون شهریار تبریزی بخود ندیدی تا تو را جاودانه سازد.)



منبع:سایت دهستان اسکندری esr-a.blog.ir
  • امین صالحی

نظرات  (۱)

  • فاطمه زهرا
  • این متن عالی بود .  امید وارم شما بتوانید روستایمان راهمچون شهریار پر آوازه کنید.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی